ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

LOVE

بدون عنوان

الان باید حدود 30 الی 31 هفته ات باشه، توی سونو گفت دخملی، خیلی جا خوردم چون همه می گفتن بچه ات پسره ولی از جنس دختر خیلی خوشم میاد،دوست داشتنیه ولی پسر نه، تنم را میوم خیلی لرزوند، که گفتن شاید زودتر به دنیا بیای، کلی شب تو بغل علی گریه کردم، من حاملگی ام با تنهایی توام شد، برای همین خیلی شاد نبودم ولی افسرده هم نبودم، غذا خوب خوردم، یه روز رفتم پیش کارشناس تغذیه، لیست چیزهایی که دیروز خورده بودم گفتم کف کرد زیاد دعا و قرآن نخوندم، حالش را نداشتم خیلی دلم می خواست روح که تو بدنت اومد نماز شب بخونم، تا حالا باید 13 کیلو چاق شده باشم 
13 دی 1390

بدون عنوان

ماه اول را که نفهمیدم حامله ام، بعد عروسی بود که با علی رفتیم میز تلفن بخریم ماشینش خیلی بو گند می داد، تو راه هم حالم بهم خورد، بعد اومدم خوابیدم،خیلی می خوابیدم، مادر بزرگت می گفت مال خستگی عروسیه، ولی پریودم عقب افتاده بود، رفتم آزمایش، زودتر رفتم جوابش را گرفتم، صحنه اش جلوی چشممه، آزمایش را هنوز دارم، خودم فهمیدم حامله ام ولی رفتم به دکتره نشون دادم، گفت مثبته، گفتم یعنی حامله است؟ گفت آره تو راه زنگ زدم علی، اون که انگار می دونست گفت خب معلومه، اومدم خونه مادربزرگت خیلی خوشحال شد، بعدش تا دو سه ماه کارم شده بود استفراغ کردن، رفتم تهران دفاع کردم اومدم آخرای شهریور دیگه حالم بهتر شده بود، 
13 دی 1390

بدون عنوان

استرس دارم که بچه خوبی نشی؛ می ترسم لیاقت عشق را نداشته باشی، مثل اکثر بچه ها تو دنیا دلم می خواد گازت بگیرم، از عشق زیاده، باور کن  امروز روی شکمم نوشتم: Salam Azizam Eshgham حرکت هات هم کم شده، فکرش را می کنم که مثل همه بچه های دنیا می شی دلم نمی خواد برات بنویسم مادر شدن مثل یک رویاست، فکر نمی کنی مادر بشی، عزیزمی 
13 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به LOVE می باشد