ملیکاملیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

LOVE

خاطرات خرداد 95

دیروز یک شلوار گشاد پای ملیکا کردم میگه اینا نمی خوام مثل شلوار حسنی نگو بلا بگو می مونه :) بهش گفته بودم من تیکه پاره شدم. امروز میگه تو که تیکه پاره ای  علی چند تا چراغ را گذاشته روی تست . داره کم کم خاموش می شه میگه اگه خاموش بشه بابا چه خاکی تو سرش بکنه
20 خرداد 1395

بدون عنوان

بالاخره  ما امروز تو را می بریم پیش فوق تخصص از آمریکا به خاطر یبوست های شدید و بی درمان، امان از این فقر، پوست من را کند. خیلی کم تونستم لذت ببرم از وجودت، وقتی همش برات نگران بودم. برای تغذیه ات، برای قدتت ، برای وزنت. فکر کنم این زندگی که ما برات فراهم کردیم تقریبا تمام امکاناتمون بود . امیدوارم خدا برات خدای خوبی باشه و برات جبران کنه، بعید می دونم ما خانواده خوبی بوده باشیم  
22 شهريور 1393

بدون عنوان

بابات که نمی تونه از زن به این خوشگلی دل بکنه. پست قبلی منتفی شد مشکل جدید وزن تو  که به مرز خطر رسیده  کشتی من را غذا نمی خوری فردا می رم برات سرلاک می خرم. یک کیلو توی 15 ماهگی کم داری. 
30 خرداد 1392

بدون عنوان

خدا مامان شدن چه کیفی داره  خدا هزار مرتبه شکرررررررررررررررررررر
25 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به LOVE می باشد